همان بهتر که خر باشم
صبور و بار بر باشم.

تو آن جامی که می رقصی به دست مست می خواری
من آن شمعم که میگریم سر بالین بیماری
دل من در خموش امشب با من راز می گوید
چو مهتابی که نجوا می کند با کهنه دیواری
سرشک نیمه شب آرام می بخشد به سوز دل
بسان باران که می بارد به روی دشت تبداری
امید دل بمرد و آرزو ها گوشه بگرفتند
تو گویی لشگری پاشیده از مرگ سرداری.

انتقادی بود و هر سخن آزاد بود

شعری که بعد ازمدتها کاملترین شو  

شبئ در حال مستئ ، تکیه بر جائ خدا کردم
در آن یک شب خدایئ ، من عجایب کارها کردم
جهان را روئ هم کوبیدم ، از نو ساختم گیتئ
ز خاک عالم کهنه ، جهانئ نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش ، دنیا دار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم ، کودتا کردم
خدا را بنده خود کرده ، خود گشتم خدائ او
خدایئ ، با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سر بسر برنامه پیشین
هر آن چیزئ کز اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هر دو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه ، بازئ را رها کردم
نماز و روزه را تعطیل کردم ، کعبه را بستم
وثاق بندگئ را ، از ریاکارئ جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایئ بر زمین و بر زمان ، بئ کدخدا کردم
نکردم خلق، ملا و فقیه و زاهد و صوفئ
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایئ در همه عالم
به تیپا ، پیشوایان را ، به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتئ اعظم
خلایق را به امر حق شناسئ آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخوار و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبئ بر عبا پوشان
نخواهم گفت آن کارئ که با اهل عبا کردم
به جائ مردم نادان ، نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پئ خدمت رها کردم
مقرر داشتم خالئ ز منت ، رزق مردم را
نه شرطئ در نماز و روزه و ذکر و دعاکردم
نکردم پشت سر هم ، بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتئ بندگان آبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که مئ دانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را ، برئ از هر جفا کردم
به جائ جنس موذئ آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را، مرکز مهر و وفا کردم
نکردم خلق ، آمریکا و روس و انگلستان را
به موجودات عالم صلح و یکرنگئ عطا کردم
سرئ کو داشت بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را در زیر پا کردم
رجال خائن ومزدور را ، در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعئ را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعئ را به درد بئ نوایئ مبتلا کردم
نه یک بئ آبرویئ را ، هزاران گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندئ ، دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردئ را ، قرین محنت و خوارئ
گرفتاران محنت را ، رها از تنگنا کردم
به جائ آنکه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از کارهائ مردم غم دیده وا کردم
بجائ آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایئ ، درد مردم را دوا کردم
جهانئ ساختم پر عدل و داد و خالئ از تبعیض
تمام بندگان خویش را، از خو د رضا کردم
نگویندم که تا ریگئ به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را، عجب کارئ بجا کردم
چو مئ دانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم ، فکر کار انتها را، ابتدا کردم
نکردم اشتباهئ چون خدائ فعلئ عالم
خلاصه هر چه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر ، لیکن
چو از خود بئ خبر بودم ندانستم چه ها کردم
سحر چون گشت ، از مستئ شدم هشیار
خدایا ، در پناه مئ ، جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او، گفتم
خداوندا ، نفهمیدم ، غلط کردم ، خطا کردم

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش د ر میان جان شیرین منزل است

ز استغنا نبیند سوی من آن شوخ و من هر دم
دهم خود را تسلی کز حیا سویم نمی بیند
*
ما درد دل خود به تو گفتن نتوانیم
گفتن نتوانیم و نهفتن نتوانیم
*
دردیست درد عشق که گفتن نمی توان
گفتن نمی توان و نهفتن نمی توان
*
تا نوبهار باقیست در ده تو باده ساقی
شاید که ما نباشیم تا نوبهار دیگر
*
دامن زکفم می کشی و می روی امروز
دست من ودامان تو فردای قیامت
*
دل فراموش کرده ام پیشش
بازگردم بهانه ای دارم
*
با آنکه زهرم می دهد لعلش که ریزد قند از او
دانسته باش ای دل که من دندان نخواهم کند از او
*
دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
هیچ دشمن نکند آنچه به من خود کردم
*
گویند مردمان غم دیوانه می خورند
دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد
*
شمع را در رهگذار باد مردن راحت است
زندگی مشکل چو باشد مرگ آسان می شود
*
مانند سبزه ای که بروید به زیر سنگ
آگه نشد کسی ز خزان و بهار من
*
خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع
داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود
*
لب تشنه تیغیم بگو قال مار ا
کو آب ؟ که شیرینی جان زد دل ما را
*
کردی چو پشت برمن رو کن به هر که خواهی
قربان لطف و قهرت گل پشت و رو ندارد
*
دارم گله ای از تو اگر حوصله داری
اما تو کجا حوصله این گله داری؟
*
جز کوی تو ما را نبود منزل دیگر
گیرم که بود کوی دگر کو دل دیگر
*
از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم به دل آرای دگر؟
*
یاقوت لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت؟
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت مگر بر کشم از رخنه تابوت
*
ما را به جفا کشته پشیمان شده باشی
خون دل ما ریخته حیران شده باشی
*


دل و دین باختگان را چه غم از روز جزا ؟
راه بی خوف بود مردم غارت زده را