می روم دیگر
چون پرستوها
می کنم ترک
آشیان دیگر
بر نمی گردم
زین ره رفته
چون نمی گردی
مهربان دیگر
خسته از تاریکی شبها
می روم افسرده و تنها
پر کشم تا قصر رویاها
تا ببینم طلوع فردا را
به جز اشک غم تو بارانی
به کویر دلم نمی ریزد
جز نوای غم و پریشانی
ز دل ساز من نمی خیزد
روم آهسته از سر راهت
بر و دست خدا به همراهت
روم آهسته از سر راهت
بر دست خدا به همراهت
چشم
عقل
عقل
چشم