ز استغنا نبیند سوی من آن شوخ و من هر دم
دهم خود را تسلی کز حیا سویم نمی بیند
*
ما درد دل خود به تو گفتن نتوانیم
گفتن نتوانیم و نهفتن نتوانیم
*
دردیست درد عشق که گفتن نمی توان
گفتن نمی توان و نهفتن نمی توان
*
تا نوبهار باقیست در ده تو باده ساقی
شاید که ما نباشیم تا نوبهار دیگر
*
دامن زکفم می کشی و می روی امروز
دست من ودامان تو فردای قیامت
*
دل فراموش کرده ام پیشش
بازگردم بهانه ای دارم
*
با آنکه زهرم می دهد لعلش که ریزد قند از او
دانسته باش ای دل که من دندان نخواهم کند از او
*
دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
هیچ دشمن نکند آنچه به من خود کردم
*
گویند مردمان غم دیوانه می خورند
دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد
*
شمع را در رهگذار باد مردن راحت است
زندگی مشکل چو باشد مرگ آسان می شود
*
مانند سبزه ای که بروید به زیر سنگ
آگه نشد کسی ز خزان و بهار من
*
خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع
داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود
*
لب تشنه تیغیم بگو قال مار ا
کو آب ؟ که شیرینی جان زد دل ما را
*
کردی چو پشت برمن رو کن به هر که خواهی
قربان لطف و قهرت گل پشت و رو ندارد
*
دارم گله ای از تو اگر حوصله داری
اما تو کجا حوصله این گله داری؟
*
جز کوی تو ما را نبود منزل دیگر
گیرم که بود کوی دگر کو دل دیگر
*
از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم به دل آرای دگر؟
*
یاقوت لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت؟
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت مگر بر کشم از رخنه تابوت
*
ما را به جفا کشته پشیمان شده باشی
خون دل ما ریخته حیران شده باشی
*