مرا به کار جهان هرگزالتفات نبود
رخ تو در نظرم چنین  خوشش آراست.

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز

سرما سرما سرما 
آنقدر که حتی توان روشن کردن کبریتی را کنار اجاق پر از هیزم ..
 

نوشته بود :


زن کامل گونه ای والاتر است و به مراتب نادر تر.
 
زنی هوشمند بدان مرد عشق ورزد!

 بسا هنگام مردی مهم را چنان دوست می دارند که می خواهند اورا به تنهایی از آن خود داشته باشند . اگر مانع خود پسندی آنان نشوند آنان دوست تر می دارند که مرد را از دیگران پنهان دارند !

حماقت  امری غیر زنانه 

نخست از این رو که در باره اش هیچ نمی دانند
دوم از این رو که بدان خو گرفته ند سوم از این رو که گرفتارش شده اند
یعنی در همه موارد . اما پس از این دیگر هیچ دلیلی برای باوراندن سودمندی زنا شویی ندارند .


 

یارب، مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم

هجرش دهم، زجرش دهم،خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم

چون بنده سودای زر، سودای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من

منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود افزون کنم

با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزاری دگر

تا این دل دیوانه را، راضی به آزارش کنم

ج :

یارت شوم یارت شوم گر در جهان خوارم کنی
باشد شفا بخش دلم کز عشق بیمارم کنی
 مارا چو کردی امتحان ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان بر این دل زارم کنی

ج :

گفتی که دلدارت شوم شمع شب تارت شوم
یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم
خواب مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم




طاقت تازیانه نیست
اسب نفس بریده را

بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت
بعد از تو هم با دل سخنها می توان گفت

من .